جدول جو
جدول جو

معنی خیمه افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

خیمه افکندن(دَ / دِ گُ تَ)
فرود آوردن و خوابانیدن خیمۀ استاده. (آنندراج) :
بیفکن خیمه تا محمل برانند
که همراهان این منزل روانند.
، برپا کردن خیمه. کنایه از توقف کردن و اقامت کردن در مکانی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه افکندن
تصویر خرقه افکندن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
خیمه را فرود آوردن و از مکان خود برداشتن. کنایه از تخلیه کردن مکان است:
سعدی چو شد هندوی تو هل تا رسد بر موی تو
کو خیمه از پهلوی تو فردای محشر برکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
تخم نهادن. انداختن بیضه، کنایه از ترسیدن و زهره باختن. (از غیاث). زهره باختن. غایت ترس و بیم خوردن. (از آنندراج) :
تا کرده ز دست و پنجه اش یاد
افکند ز بیم بیضه فولاد.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کَ دَ)
تف انداختن. بزق. بسق. بصق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خیام فرود آوردن و از جایی نقل مکان کردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیضه افکندن
تصویر بیضه افکندن
تخم افشاندن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خود گشتن خرقه را از دوش انداختن و بخشیدن آن، جامه بخشیدن، از هستی دست کشیدن مرجد گردیدن از خودی بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار